کد مطلب:315071 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:272

فدک و ماجرای غصب آن
بعد از فتح قلعه های خیبر، بزرگان مالكان فدك و عوالی (كه هفت قریه در دامنه كوه های مدینه تا سیف البحر در كنار دریا و منطقه ای حاصلخیز از نخلستان های زیاد و مناطق كشت غله بوده است) به خدمت پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله رسیدند و با عقد قرارداد صلحی نصف فدك را به پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله دادند و نصف دیگر را برای خود برداشتند.

هم چنان كه یاقوت حموی صاحب «معجم البلدان» در صفحه 343 جلد ششم «فتوح البلدان»؛ احمد بن یحیی بلاذری در «تاریخ» خود؛ ابن ابی الحدید در صفحه 78 جلد چهارم «شرح نهج البلاغه» (چاپ مصر) به نقل از ابوبكر جوهری؛ محمد بن جریر طبری در تاریخ كبیر و دیگران از محدثین و مورخین اهل سنت نقل نموده اند.

پس از بازگشت به مدینه ی طیبه جبرئیل این آیه شریفه را بر پیامبر فرود آورد:

(و آت ذاالقربی حقه و المسكین و ابن السبیل و لا تبذیرا) [1] .

«و به خویشان نزدیك خود و بینوایان و در راه ماندگان حقوق آنها را ادا نما و هرگز اسراف و تبذیر نكن».

پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله تأمل نمود كه ذوی القربی كیست و حق آنها چیست؟ كه جبرئیل مجددا شرفیاب شد و عرض كرد: خداوند می فرماید:

ادفع فدكا الی فاطمة.

فدك را به فاطمه علیهاالسلام واگذار كن.



[ صفحه 178]



پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله فاطمه علیهاالسلام را فراخواندند و فرمودند:

ان الله امرنی ان ادفع الیك فدكا.

خداوند مرا امر فرموده كه فدك را به تو واگذار كنم.

و در همان مجلس آن حضرت فدك را به فاطمه علیهاالسلام بخشیدند.

احمد ثعلبی در تفسیر «كشف البیان»، جلال الدین سیوطی در جلد چهارم تفسیر خود از حافظ ابن مردویه، از ابی سعید خدری، حاكم ابوالقاسم حسكانی در تاریخ خود، ابن كثیر در تاریخ خود، شیخ سلیمان بلخی در باب 39 «ینابیع المودة» از تفسیر ثعلبی و «جمع الفوائد» و «عیون الاخبار» این گونه نقل می كنند:

لما نزلت (و ات ذاالقربی) حقه دعا النبی صلی الله علیه و آله فاطمة فاعطاها فدك الكبیر.

هنگامی كه آیه ی «و به خویشان نزدیك خود حقشان را عطا كن» نازل گردید، پیامبر صلی الله علیه و آله فاطمه علیهاالسلام را فراخواندند و فدك بزرگ را به او عطا نمودند.

تا پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله زنده بود، فدك در تصرف فاطمه علیهاالسلام بود و حضرت فاطمه علیهاالسلام سالانه در سه قسط اجاره ی آن را دریافت می كرد. حضرت صدیقه علیهاالسلام به اندازه یك قوت یك روز خود و فرزندانش از آن برمی داشت و بقیه را میان فقرای بنی هاشم و زاید بر آن را به سایر فقرا و ضعفا انفاق می فرمود.

بعد از رحلت پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله مأمورین خلیفه اول رفتند و فدك را تصرف كردند و مستأجرین حضرت زهرا علیهاالسلام را بیرون كردند. خلیفه ی اول به حدیث مجعولی از قول پیامبر صلی الله علیه و آله استناد نمود كه:

نحن معاشر الانبیاء لا نورث، ما تركناه صدقة.

ما گروه پیامبران چیزی به ارث نمی گذاریم و آنچه از ما می ماند، همه صدقه است.



[ صفحه 179]



در حالی كه اولا: فدك ارث نبوده است و به شهادت كتب معتبر اهل سنت - كه بعضی را ذكر كردیم - هبه و بخشش بوده است، كه پیامبر به امر الهی در زمان حیات خویش آن را به دختر عزیزش بخشیده است.

ثانیا: اصل حدیث مردود و باطل است؛ زیرا به بیان قرآن كریم بسیاری از پیامبران برای فرزندان خویش ارث گذاشته اند و این استشهاد را بی بی مظلومه حضرت زهرا علیهاالسلام در خطبه ی غرای خویش بیان فرموده اند.

احمد بن عبدالعزیز جوهری در كتاب «سقیفه»، ابن اثیر در «النهایه»، مسعودی در «اخبار الزمان» و اوسط، ابن ابی الحدید در صفحه 78 جلد چهارم «شرح نهج البلاغه» به طرق و اسناد زیاد كه بعضی از آنها از حضرت امام باقر علیه السلام از صدیقه صغری زینب كبری علیهاالسلام، بعضی دیگر از عبدالله بن حسن بن حسن از صدیقه كبری علیهاالسلام و نیز از عایشه و از محمد بن عمران مرزبانی از زید بن علی بن الحسین علیهاالسلام از پدرش از جدش از صدیقه طاهره علیهاالسلام و نیز بسیاری دیگر از علما و بزرگان اهل سنت در بیان خطابه و محاجه حضرت زهرا علیهاالسلام در مسجد پیامبر در مجمع عمومی مسلمانان و در مقابل اصحاب و مهاجر و انصار نقل نموده اند كه بیانات حضرت زهرا علیهاالسلام آن چنان مجلس را تحت تأثیر قرار داد و مخالفان و سردمداران آنها را ساكت و مجاب نمود كه نتوانستند پاسخ دهند و مجلس را با سروصدا و جنجال بهم ریختند.

از جمله حضرت زهرا علیهاالسلام به آیات ارث در قرآن استناد فرمودند:

(و ورث سلیمان داود)

(فهب لی من لدنك ولیا یرثنی و یرث من آل یعقوب)

(و ذكریا اذ نادی ربه رب لا تذرنی فردا و انت خیر الوارثین)

آنگاه فرمودند:

یابن ابی قحافة، افی كتاب الله ان ترث اباك و لا ارث ابی؟ لقد جئت شیئا فریا؟! افعلی عمد تركتم كتاب الله و نبذتموه وراء ظهوركم؟...



[ صفحه 180]



ای پسر ابی قحافه! آیا حكم قرآن است كه تو از پدرت ارث ببری و من از پدرم ارث نبرم؟ افترای بزرگی به خدا نسبت داده اید.

آیا به عمد كتاب خدا را ترك نموده اید و آن را به پشت سر انداخته اید؟ مگر نه این است كه آیات قرآن تا روز قیامت حاكم است و بر حقیقت خود جاری و باقی است؟

قرآن می فرماید:

(و اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض)، (یوصیكم الله فی اولادكم للذكر مثل حظ الانثین)، (كتب علیكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خیرا الوصیة للوالدین و الاقربین بالمعروف حقا علی المتقین).

چه خصوصیتی است كه مرا از ارث پدرم محروم داشته است؟

افخصكم الله بآیة اخرج ابی منها، ام انتم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من ابی و ابن عمی؟

آیا خداوند متعال شما را به آیه ای از قرآن اختصاص داده و پدر مرا از آن خارج كرده است؟ یا شما از پدرم و پسرعمویم به عموم و خصوص قرآن آگاه ترید؟

چون در مقابل دلایل و فرمایش حق آن حضرت جوابی نداشتند، به مغلطه كاری و اهانت پرداختند و به آن حضرت و شوهر مظلومش فحاشی و اهانت نمودند تا آنجا كه آن حضرت صدا به ناله بلند كردند و فرمودند:

امروز دل مرا شكستید و حق مرا ضبط نمودید و بردید؛ ولی من در محكمه الهی در روز قیامت از شما دادخواهی خواهم كرد تا خداوند قادر متعال حق مرا از شما باز پس گیرد.

پس از بیانات محكم حضرت زهرا علیهاالسلام، حضرت علی علیه السلام در مقام احتجاج برآمد و ضمن خطابه ای با دلایل بسیار حقایق را آشكار نمود، از جمله خلیفه



[ صفحه 181]



گفت: اگر فاطمه شاهد بیاورد كه فدك ملك اوست البته به او می دهم وگرنه فی ء مسلمین خواهد بود.

حضرت علی علیه السلام فرمود: مگر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نفرموده است:

البینة علی المدعی و الیمین علی من ادعی علیه؟

مدعی باید دلیل بیاورد نه فاطمه زهرا علیهاالسلام كه فدك سالها در تصرف و استفاده ی او بوده است. آیا از فاطمه علیهاالسلام شاهد می خواهی در حالی كه قول و عمل فاطمه منطبق با حق است؟

مگر فاطمه از مصادیق آیه تطهیر نیست؟ مگر فاطمه از اصحاب كساء نیست؟

حضرت پس از این بیانات با خشم، همراه با فاطمه علیهاالسلام مجلس را ترك كردند و به منزل رفتند و در مجلس هیاهوی بسیار به پا شد به طوری كه مردم به خلیفه و گردانندگان سقیفه اعتراض و حمله نمودند كه حق با آنان است و این چه رفتاری است كه با دختر پیامبر صلی الله علیه و آله می نمایید؟

ابن ابی الحدید در صفحه 80 جلد چهارم «شرح نهج البلاغه» از احمد بن عبدالعزیز جوهری جریان منبر رفتن ابوبكر پس از خروج حضرت علی علیه السلام و حضرت زهرا علیهاالسلام از مسجد را مشروحا بیان می كند كه چه اهانت ها و دشنام ها به آن حضرت نمود. آن چنان كه قلم از ذكر آن شرم دارد.

ابن ابی الحدید پس از ذكر عبارات فوق می گوید:

از این گفتار خلیفه در شگفت شده بودم. از استاد خود ابویحیی نقیب جعفر بن یحیی بن ابی زید البصری سؤال نمودم: كنایه و تعریض خلیفه در این كلمات به چه كسی بوده است؟

گفت: كنایه و تعریض نبود، بلكه صراحت در كلام بود.

گفتم: اگر صراحت داشت، سؤال نمی نمودم.



[ صفحه 182]



فضحك و قال لعلی ابن ابی طالب علیه السلام.

قلت: هذا الكلام كله لعلی یقوله؟

قال: نعم انه الملك یا بنی.

پس خندید و گفت: به علی بن ابی طالب بوده است.

گفتم: آیا همه ی عبارات به علی گفته شد؟

گفت: بلی همانا سلطنت و ملك چنین است پسرم؟

افراد باانصاف اهل سنت قضاوت نمایند، آیا اگر كسی به پدر و مادر آنان چنین دشنام ها و اهانت ها را بنماید، نسبت به او باز هم دوستی و محبت در دل دارند؟ آیا اگر در یك جمع به آنها چنین اهانت ها بشود، می توانند تحمل كنند و ساكت بمانند؟

مگر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نفرموده بود:

من آذاهما فقد اذانی و من آذانی فقد آذی الله؟

مگر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نفرموده بود:

من سب علیا فقد سبنی و من سبنی فقد سب الله؟

محمد بن یوسف گنجی در اول باب 10 «كفایة الطالب» حدیث مفصلی از ابن عباس نقل می كند كه در مقابل جمعی از اهل شام كه علی علیه السلام را سب می نمودند گفت: از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیدم كه به علی علیه السلام فرمود:

من سبك فقد سبنی و من سبنی فقد سب الله، و من سب الله اكبه الله علی منخریه فی النار.

هر كس تو را دشنام دهد به تحقیق مرا دشنام داده است و هر كس مرا دشنام دهد به تحقیق خدا را دشنام داده است و هر كس به خدا دشنام دهد، خداوند او را به صورت در آتش می اندازد.

و عنوان باب 10 كتاب گنجی این است: «الباب العاشر فی كفر من سب



[ صفحه 183]



علیا علیه السلام» یعنی: باب دهم در كفر كسی كه به علی علیه السلام دشنام دهد.

عجب این است كه در احكام دینی به مجرد آن كه علی علیه السلام حكمی می فرمود خلیفه اول و دوم با آن كه بی اطلاع بودند قول ایشان را حجت دانسته تصدیق می كردند و به همان صورت عمل می كردند، ولی در این مورد - به خصوص - نه تنها قول و شهادت او را قبول نكردند؛ بلكه اهانت ها می نمودند كه هر انسان باانصاف و باشرفی شرمگین و خشمناك می شود.

نكته جالب توجه این كه: با این كه خلیفه به حدیث «نحن معاشر الأنبیاء لا نورث» استناد نمود و به این بهانه فدك را غصب نمودند، می بایست تمام میراث پیامبر را به نفع مسلمین ضبط نمایند، در حالی كه حجره ی فاطمه علیهاالسلام، حجره عایشه و حجره حفصه را از باب میراث به آنها داد. و نیز خود ابوبكر به گفته ی صاحب «سیرة الحلبیه» پس از چند روز طی نامه ای فدك را به حضرت صدیقه علیهاالسلام بازگرداند و در میانه ی راه بازگشت، عمر همان نامه را گرفت و پاره كرد.

و به نوشته ی سمهودی و یاقوت حموی در «معجم البلدان»: بعدها خود عمر در زمان خلافتش فدك را به علی علیه السلام و عباس واگذار كرد و بار دیگر پس از چند بار واگذاری و غصب مجدد - به گفته ابن ابی الحدید در جلد «چهارم شرح نهج البلاغه» - عمر بن عبدالعزیز به فرزندان فاطمه علیهاالسلام - كه وارثان فدك بودند - واگذار كرد و باز هم خلیفه های بعدی غصب كردند و بعدها برگرداندند.

ابن ابی الحدید در صفحه 105 جلد چهارم «شرح نهج البلاغه» نقل می كند كه از علی بن الفارقی، مدرس مدرسه غربی بغداد سؤال كردم: «اكانت فاطمة صادقة؟»؛ آیا فاطمه بانوی راستگویی بود؟

گفت: بله.

گفتم: در صورتی كه راستگو بود، پس چرا خلیفه فدك را به او واگذار نكرد؟ او (با این كه اهل شوخی نبود) تبسمی كرد و كلام لطیف و مستحسنی گفت كه



[ صفحه 184]



خلاصه اش این است: اگر آن روز به مجرد ادعا فدك را به فاطمه علیهاالسلام واگذار می كرد، فردا می آمد و ادعای خلافت برای شوهرش می كرد، آنگاه خلیفه ناچار بود حق را واگذار نماید، چون قبلا صداقت او را تأیید و تصدیق نموده بود.


[1] سوره ي اسرا آيه ي 26.